افکار پریشان



خیلی فکر کردم که از کجا شروع کنم و از کدام مسیر تغییرات بگم و به نظرم اومد که بزرگترین دغدغه فکری من از ابتدا مذهب بوده و مسیر تغییرات من از شک کردن به اصول و باور هایی که در من ریشه داشتند شروع شد.  به همین جهت شاید بد نباشه یه مقدار از خودم تعریف کنم. 

من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم. خانواده مادری که راه دین و مذهب انتخاب خودشون بود و خانواده پدری که نسل در نسل با باور های مذهبی و سنتی بزرگ شده بودند و به صورت سنتی مردها تا قبل از پدر بزرگ من باید درس حوزه میخوندند. 

طبعا منم با باور های مذهبی بزرگ شدم. عقایدی که چندان چرایی نمیشد براشون آورد و اصولا جواب روشنی هم برای چرا ها نبود و از تقدیر روزگار منم ادم چون و چرایی بودم. مدام برای هر باید و نبایدی یه چرای بزرگ تو سرم بود. اما از اونجایی که این باور ها و روش اموزش اونها از وقتی که من به یاد دارم جوری بود که یه دستور کل غیر قابل انکار وجود داشت، در نهایت همه ی جوابها به چرا ها به اون نقطه ای میرسید که برای ادامه دادن مجبور به انکار اون اصل انکار ناپذیر میشدی و خب نتیجه این بود که حتما نکته ای وجود داره که ما الان اونو نمیفهمیم و چون این دستور برای خیر و صلاح ماست پس باید ازش اطاعت کنیم و فهمیدن یا نفهمیدن ما چندان اهمیتی تو اجرای اون دستور نداشت. 

من هیچوقت نتونستم بدون جواب پیدا کردم برای چراهام اطاعت کنم، و اونقدر باور ها ریشه داشتند که جرات سرپیچی هم نداشتم. در نتیجه برای خودم جواب میساختم و خودم رو قانع میکردم که به فلان علت باید فلان کار رو انجام بدم و بسیار خوشحال بودم که اگر دارم کاری رو انجام میدم از روی باور شخصی خودم هست و نه تقلید صرف. 

به طور مثال حدود 11، 12 سالگی ام رو به خاطر دارم که به شدت برام سوال شده بود چرا دوچرخه سواری زنها تو خیابان گناه هست. مدتها ذهنم درگیر این چرا بود که در نهایت در اثر اموزش های نهادینه شده خودم رو اینطور راضی کرده بودم که ما انسانها قرار نیست هر کاری دلمون میخواهد رو انجام بدهیم که در اون صورت با حیوان چه فرقی داریم. باور کرده بودم که برای رشد شخصیت انسانی مون لازمه که در برابر امیال خودمون مقاومت کنیم تا یاد بگیریم اسیر خواسته های نفسانی خودمون نشیم. تقربیا تا جایی که عقلم میرسید تمام احکام اعم از حجاب و روزه رو به همین صورت برای خودم توجیه کرده بودم.

خب اینا اصولا اون زمان و نمیدونم شاید همچنان هم همینطور باشه، تو مدرسه ها اموزش داده میشد و برای من کم کم تبدیل به اصولی شد که قابل انکار نبود.  

تا زمانی که داده ها و اطلاعاتم محدود به هر چیزی بود که از خانواده یا مدرسه به من میرسید دیگه چندان چرایی نبود که بی جواب مونده باشه. با اینکه از زمانی که خواندن را یاد گرفته بودم به کتاب خواندن علاقه زیادی داشتم، اما منابعی که برای خوندن  در دسترسم بود همان کتابهایی بود که خانواده در اختیارم قرار میدادند و تا حدود 16، 17 سالگی همه اطلاعات اطرافم در تایید داشته هایم بود. 

اما کم کم وقتی حق انتخاب کتاب رو برای خودم درخواست کردم و با مطالب جدیدتری روبرو شدم متوجه مفهوم سانسور شدم. اون موقع بود که متوجه شدم چه چیزی منو زمان دیدن کارتون های دلخواهم آزار میداد. قصه هایی که ناگهان نیمه کاره تموم میشدند، تصویر هایی که بی سر و ته به هم متصل شده بودند، لباسهایی که حذف شده بودند و هزاران سانسوری که دیگه کم کم متوجه میشدم داره به شعور من توهین میکنه و من رو بینهایت اذیت میکرد. وقتی داستانهایی رو که تو تلویزیون فیلم یا انیمیشنی از ان دیده بودم رو میخوندم تازه متوجه میشدم که چقدر درک شعور من به بازی گرفته شده و این شد که کم کم کتاب برای دریافت اطلاعات جایگاه اول رو در ذهن من بدست آورد. از اون زمان تا حدود بیست سالگی شک و تردید ها شروع به شکل گرفتن کردند اما همچنان اصولی وجود داشت که غیر قابل انکار بود. 

الان که فکر میکنم میبینم بله دقیقا همه چیز با ورود به دانشگاه برای من تغییر کرد. خیلی از اصول ترک برداشتند و خیلی از حقایق انکار ناپذیر جلوی چشمانم انکار شدند.   

و سوال بزرگی که تا امروز همچنان برام سوال باقی مونده اینه که نقش درک و فهم انسان در سرنوشت او چیست؟ ایا بدون داشتن درک و فهم از اونچه که انجام میدیم راهی به سعادتمندی خواهیم داشت؟ راهی که پیش پای ما گذاشته شده بر فرض اینکه راه درستی هم باشد، بدون اینکه بفهمیم چرا و چگونه درست است ما را به نهایت عالی انسانیت ما خواهد رساند؟ 

من هنوز هم خیلی به این سوال فکر میکنم و راه مختلف جوابش رو امتحان کردم. قصد دارم کم کم از همین ازمون و خطاهایم بنویسم.  

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

❀وبـــــــ لژیــــون همسفــــر سحـــــر❀ chakavakava دانلود گزارش تخصصی معلم دانلود فایل مهندسی برق قدرت ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن... Adamak طرفداران پرسی جکسون مشاوره *26ماه انتظار با علائم ظهور*